حمید گرجی
ژانویه 12, 2014 · ویرایش شد ·
بیا گویم برایت داستانی....ز همکاران خوب و پر معانی
اداری از همه پر بارتر دان... که مردان و زنانش جاودانی
ببینی جانفدا و صادقی را ...همی هوشنگ و محسن ؛ گلمکانی
مهندس ناصری تنها نشسته... کنارش خادم شیخ بهایی
فروش و ناطقی در یک کنارند... حسینیان کنار بخش مالی
ته سالن ببینی زنده دل را .. کنارش واحد سرد اداری
ببین اکنون تو تولید و کسانش... که محرومند از هر پشتبانی
مدیرش هم مجرد هم جوانست... صبور و خوشگل همچون اسمعیلی
امیر خرمی آن تازه داماد.... که بوده سرپرست خط رانی
کنون همراه یاران جوانش.... شده سازنده ی کنسرو خالی
چه گویم من ز ارباب فضیلت... همه دانند کیست او ذولفقاری
ز گیر واحد کیفی چه گویم .... چو دربندی و گرمای بخاری
دمای هر چه باشد را بگیرند ... بگویند این کم است حتی نهایی
چروک درب قوطی را ببینند .... به قلاب سرش هم گریه زاری
حسام و رکنی و خندان حسینی....ز همکاران خوب شهریاری
به فنی چون رسیدی چشم برگیر.... که ترکیب بد گرجی نبینی
حبیب و هادی و محمود و فرزاد ... ز هر کس کل تر است آن هم حلیمی
امیر جرجانی همراه عیالش ...برفتند از دیار خشک و خالی
- ۹۸/۰۲/۰۵