کوچه ی شعر حمیدرضا گرجی

شعر

به نام پاک یزدان جهان دار ... مرو را هر ستایش بس سزاوار
خداوند مه و خورشید و آتش ... نموده هر چه را بر سجده وادار
ز خردی و بزرگی تا دم مرگ .. همو باشد وجودم را نگه دار
به کردارم همه اندیشه کردم ..... .که بد نایم به آن پندار دادار
تو هم یا رب کمی از ما گذر کن ... نگه بردار از این پرونده ی تار
به محشر چون زمان نوبتم شد....... حمید گرجی از پرونده بردار
چنان کو من نبودم در جهانت ...... شتر گر دیده ای نادیده پندار

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

داستان همکاران۱

حمید گرجی
ژانویه 12, 2014 · ویرایش شد ·
بیا گویم برایت داستانی....ز همکاران خوب و پر معانی
اداری از همه پر بارتر دان... که مردان و زنانش جاودانی
ببینی جانفدا و صادقی را ...همی هوشنگ و محسن ؛ گلمکانی
مهندس ناصری تنها نشسته... کنارش خادم شیخ بهایی
فروش و ناطقی در یک کنارند... حسینیان کنار بخش مالی
ته سالن ببینی زنده دل را .. کنارش واحد سرد اداری
ببین اکنون تو تولید و کسانش... که محرومند از هر پشتبانی
مدیرش هم مجرد هم جوانست... صبور و خوشگل همچون اسمعیلی
امیر خرمی آن تازه داماد.... که بوده سرپرست خط رانی
کنون همراه یاران جوانش.... شده سازنده ی کنسرو خالی
چه گویم من ز ارباب فضیلت... همه دانند کیست او ذولفقاری
ز گیر واحد کیفی چه گویم .... چو دربندی و گرمای بخاری
دمای هر چه باشد را بگیرند ... بگویند این کم است حتی نهایی
چروک درب قوطی را ببینند .... به قلاب سرش هم گریه زاری
حسام و رکنی و خندان حسینی....ز همکاران خوب شهریاری
به فنی چون رسیدی چشم برگیر.... که ترکیب بد گرجی نبینی
حبیب و هادی و محمود و فرزاد ... ز هر کس کل تر است آن هم حلیمی
امیر جرجانی همراه عیالش ...برفتند از دیار خشک و خالی

  • ۹۸/۰۲/۰۵
  • حمیدرضا گرجی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی