سلامم بر شما از قلب و از جان
رفیقان کهن یاران عزیزان
ماشین افزار و تولید و کسانش
زفنی گویم امروز و کیانش
عمو اکبر که باشد صد درودش
به یادم باشد آن بانگ سرودش
ز حامد خان سهرابی بگویم
و از اسمی آزاد شهر چه گویم
جوینی بود و صادق نادری مان
محمد خان و آن بیرجندی مان
کنم یادی ز احسان خان خادم
حمید داغانی و آن یار نادم
به داوود حسنزاده سلامم
به قربان هم بگویم من غلامم
حسین شهناز هم خود یار ما بود
چو قاسم او همان همکار ما بود
به روزی قصد صحرایی نمودیم
ز هر کس آدرس جایی نمودیم
حامد سهرابی گفتا باغ دارم
درونش گردوان چاق دارم
یکی ویلای زیبا در میانش
همی باربی کیو اندر نیامش
برفتیم طرقبه تا باغ حامد
درختان پر ز گردوهای جامد
یکی آتش بپا کرد و دگر سیخ
کشیدیم جوجه ها را بر سر سیخ
همه مشغول کاری گشته بودیم
به فکر دور و اطرافش نبودیم
که ناگه آمدند یک خانواده
غضب بر ما که آنجا پا نهاده
رسید آنگه ز حامد بانگ و فریاد
فرار و الفرار و داد و بی داد
نهادیم جوجه و فرش و بساطش
به صحرا می دویدیم از صا حابش
اگر چه جوجه و گردو نخوردیم
ولی این خاطره از بر نمودیم
به گرجی حافظه دیگر نمانده
اگر نامی ز یاران جا بمانده
- ۹۸/۰۲/۰۵