کوچه ی شعر حمیدرضا گرجی

شعر

به نام پاک یزدان جهان دار ... مرو را هر ستایش بس سزاوار
خداوند مه و خورشید و آتش ... نموده هر چه را بر سجده وادار
ز خردی و بزرگی تا دم مرگ .. همو باشد وجودم را نگه دار
به کردارم همه اندیشه کردم ..... .که بد نایم به آن پندار دادار
تو هم یا رب کمی از ما گذر کن ... نگه بردار از این پرونده ی تار
به محشر چون زمان نوبتم شد....... حمید گرجی از پرونده بردار
چنان کو من نبودم در جهانت ...... شتر گر دیده ای نادیده پندار

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

افسانه ی زندگی

عجب افسانه ایست این زندگانی ........عجایب حکمتیست این زندگانی
به هر نا مردمی باید دهان بست .....به هر بی حرمتی باید از آن جست
به هر ظلمی صبوری پیشه باید.............به هر دردی همی اندیشه باید
که باید حرمت هر کس نگه داشت .......نباید کینه ای از کس نگه داشت
اگر روزی ز صبرت کم بیاید .......................و یا از هر کسی شرمت بیاید
روی در گوشه ای از شر هر کس ..........ببندی در به رویت بهر هر کس
شوی بی ریشه از پندار مردم ....................بمانی در عجب از کار مردم
که ای اندیشه ی بالا به ظاهر................کجا بودی تو در این حلقه طاهر
چه کارم را ز خود بدتر بدیدی .................کجایت را تو خود سرتر بدیدی
مرا کردی بد از هر بدتری تو........................مگر از داوران خود برتری تو
خدایا خود بگو اینجا کجا بود .................... و گرجی بودنم بیجا کجا بود !!!

  • ۹۸/۰۲/۰۵
  • حمیدرضا گرجی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی